نوشته جداگانه

با شهدای جهادی

با یاد شهید سید محمدعلی شاهزیدی اولین شهید طرح هجرت ۳ و دیگر شهدایی که بی ادعا  در راه خدمت رسانی به مردم مناطق محروم  به لقاء معبود رسیدند.

 

مدتی بود که رهبر معظم انقلاب در یک سخنرانی مهم فرموده بودند که معتقدم از اوقات فراغت جوانان به خوبی استفاده نمی‌شود و پس از آن دستور اعزام جوانان به مناطق محروم و واگذاری بخشی از سازندگی کشور به جوانان را صادر نمودند.

بار‌ها از زبان معلمان و بزرگ‌تر‌ها شنیده بود که این انقلاب که با عظمت و مجاهدات فراوان به چنین مرحله‌ای رسیده است، بی‌شک حاصل زحمات جهادگران و رزمندگان جهاد سازندگی بوده است.

باید می‌دانستیم که با عشق و علاقه‌ای که از‌‌ همان ابتدای دوران نوجوانی به کمک و دستگیری محرومان و ازپا افتادگان داشت، طرح «اردوهای هجرت۳» به شدت مورد توجه و استقبال محمدعلی قرار می‌گرفت.

محمدعلی با شور و شوق فراوان به سرعت خود را آمادهٔ عزیمت به روستای دورک واقع در پشت کوه دوم فریدون شهر اصفهان کرد.

گروه اعزامی از پایگاه بسیج یکی از مساجد شهر اصفهان عازم یکی از مناطق محروم این استان شدند و به محض ورود به روستای دورک به ساخت حمام، مسجد و سایر اقدامات عمرانی و سازندگی پرداختند.

کمتر کسی می‌توانست تصور کند که تا چند روز دیگر یکی از رزمندگان و جهادگران همراه آنان به دیدار و لقای پروردگار خویش دعوت می‌شود و نام جهادگر بسیجی شهید سید محمد علی شاهزیدی به عنوان نخستین شهید اردوهای طرح هجرت۳ در تاریخ هجرت جوانان و اوج خلوص و دل کندن آنان از این دنیا ثبت و ماندگار خواهد شد.

زمان حضور این گروه ۱۵ نفره در روستای دورک به پایان می‌رسید که در آخرین ماموریت خود که سرکشی به روستاهای مجاور و کسب اطلاع از مشکلات و محرومیت‌های آن مناطق بود، محمدعلی شاهزیدی به همراه چند نفر از همراهان و همرزمان خود مسئولیت این ماموریت را پذیرفتند.

صبح روز ماموریت و سرکشی به روستاهای مجاور دورک فرارسید. سختی راه و مشقت کوهستان و راه‌های صعب العبور پشت کوه دوم فریدون شهر و همچنین پیمودن راه طولانی روستا‌ها موجب شد تا پس از بازگشت از سرکشی به طرف دورک، عده‌ای از همراهان برای تجدید قوا و نوشیدن آب به کنار رودخانه بروند.

در همین حال بود که یکی از دوستان و همراهان گروه، ناگهان به درون رودخانه افتاد و محمدعلی شاهزیدی برای نجات جان همرزم خویش به سرعت خود را درون رودخانه انداخت و با نجات جان وی، خود غریق آبهای خروشان زردکوه فریدون شهر شد و در چهارم تیرماه سال ۱۳۸۵ به درجه رفیع شهادت نایل شد.

نیروهای امدادی و کمک رسانی پس از مدتی برای نجات جان محمدعلی شاهزیدی به راه افتادند، اما گویا تلاش برای یافتن پیکر پاک وی بی‌نتیجه بود.

تلاش بی‌نتیجه همه امدادگران و غواصان در آبهای خروشان زردکوه تا چندین روز ادامه یافت تا اینکه پس از ۱۴ روز پیکر پاک شهید سید محمدعلی شاهزیدی در کنار این رودخانه ظاهر شد و پس از آن به زادگاه او در شهر اصفهان منتقل شد.

سیره و راه و روش هجرت و جهاد جهادگر بسیجی شهید سید محمد علی شاهزیدی نمونه بارزی از توانایی وخلوص جوانان و هم چنین علاقه فراوان آنان به کمک به محرومان و مستضعفان مناطق دور افتاده است.

گویا محمدعلی شاهزیدی بیش از هر شخص دیگری به خوبی دریافته بود که «هجرت مقدمه جهاد است و مزد جهاد نیز شهادت».

مزار پاک این جهادگر بسیجی زیارتگاه جوانان و عاشقان هجرت و جهاد است.

روحش شاد و یادش گرامی باد.

اللهم ارزقنا شهادت فی سبیلک…

 

 

مصاحبه نزدیکان شهید شاه زیدی در سالروز شهادت در سال ۱۳۹۹

محمد علی شاه زیدی با اصرار نامش را به سیاهه اسم اعزامی‌ها به اولین اردوی جهادی روستای پشت کوه فریدون‌شهر ثبت کرد و برای همیشه سرنوشت این روستا و اهالی‌اش با نام زیبای او گره خورد.

گعده‌ای از بچه‌های بسیجی در شبستان مسجد نشسته بودند. مربی دو نام اردوی جهادی را کنار هم گذاشته بود که به نظرش ربطی منطقی با هم نداشتند. از این رو مصر بود به نوجوان‌های تازه استخوان ترکانده‌ای که مقابلش نشسته بودند از سختی و مرارت‌های این راه بگوید. مکثی کرد. بنا داشت تاثیر حرف‌ها را توی صورت دانش آموزانی که دوره‌اش کرده بودند، برانداز کند. این بود که روی صورت‌ها مکث نمی‌کرد و نگاهش روی آن ها سر می‌خورد.

حرف‌هایش را این طور شروع کرد: اسمش اردو است اما از تفریح و سرگرمی و وقت‌گذارانی خبری نیست. مقصدمان دره برف‌گیری به اسم (پشت کوه) است. روستایی که راه صعب العبورش هنوز هم مال‌رو است. از آسفالت و حمام و سرویس بهداشتی و مسجد و جای استراحت خبری نیست. قرار است برویم کورسوی امیدی برای اهالی فراموش شده این قریه شویم. برای شان مسجد و حمام  بسازیم و دل به دردهای شان بدهیم. کار شما یک کلام عملگی و بنایی و خدمت‌گذاری به این بندگان خداست. اسم این کار می شود اردوی جهادی.

بعد این حرف ها زمزمه‌هایی سرگرفت. نگاه مربی روی صورت محمد علی ثابت ماند. مصمم بود و از زمان حرکت پرسید. به مربی رسانده بودند که خانواده این دانش‌آموز هنرستانی که نسبتی با حلقه صالحین مدرسه امام محمد باقر(ع) نداشت خیلی مایل به حضور او در این اردو نیستند. بستگان متمولی داشت که از سرشناسان بازار اصفهان بودند. در ناز نعمت قد کشیده بود و به نظر می آمد مسیر طولانی تا تبدیل  شدن به یک مهندس همه چیز تمام کامپیوتر ندارد. با همه این حرف‌ها محمد علی شاه زیدی با اصرار نامش را به سیاهه اسم اعزامی‌ها به اولین اردوی جهادی روستای پشت کوه فریدون‌شهر ثبت کرد و برای همیشه سرنوشت این روستا و اهالی‌اش با نام زیبای او گره خورد.

*** با اخلاص آمد و اجرش را گرفت

تیرماه سال ۸۵ بود. در آن سال ها هنوز برگزاری اردوهای جهادی به طور سازماندهی شده باب نشده بود. سرکشی به امور روستاهای محروم به وزارت خانه ای سپرده شده بود که کم کم رو به انحطاط رفت و از کارایی افتاد. به دستور رهبر معظم انقلاب بود که دولت مکلف شد از گروه‌های جهادی که کار روی زمین مانده چند وزارت خانه را با هم انجام می‌دادند، حمایت کند. مثل همیشه، بسیجی‌های مساجد و پایگاه‌ها و اعضای حلقه صالحین مراکز فرهنگی خط شکن این مسیر دشوار شدند. محمد علی شاه زیدی و دوستانش از نخستین بسیجیانی بودند که پا در یکی از محروم ترین روستاهای کشور گذاشتند تا راهی بر سر اهالی بی راه و چاره مانده آنجا بگذارند.

«جواد دشتی» مربی تربیتی محمد علی روایت شیرینی از نحوه پیوستن این شهید جهادگر به کلاس‌های عقیدتی‌اش دارد:«سال ۸۴ در حال اتمام بود. پس از آن که از عملیات های تفحص شهدای گرانقدر فارغ شدم دوباره به مدرسه امام محمد باقر (ع) فراخوانده شدم تا دوباره وظیفه ام را در نقش مربی تربیتی ایفا کنم. روشم این طور بود که خیلی زود با شاگردانم طرح رفاقت می ریختم. این طور نبود که ملاقات های مان محدود به دو ساعت زمان کلاس ها شود.

برای نماز جماعت به مسجد می‌رفتیم. همراه هم به گلستان شهدای اصفهان سر می‌زدیم و و بحث‌های سیاسی و عقیدتی و اخلاقی بین ما جریان داشت. یک روز دو نفر از بهترین شاگردانم گفتند دوستی دارند که هنرستانی است. می‌خواهد در برنامه های گروهی ما شرکت کند. مانعی برای این کار ندیدم. گفتم ما بسیجی هستیم و از حضور کسی که بخواهد همراهی‌مان کند، استقبال می‌کنیم. جلسه بعد محمد علی را با خودشان آوردند. خوش قد و بالا بود و نگاه نافذی داشت. رفتارش بی تکلف، صمیمی اما همراه با نزاکتی مثال زدنی بود. خیلی زود با بچه‌های دیگر گروه جوش خورد و عضو ثابت برنامه نماز جماعت و جلسه‌های مطالعه و بحث شد.»

مربی محمد علی می‌گوید شوق مومن بودن به راه حق، در دل او زبانه می‌کشید: «از گوشه و کنار اطلاعاتی درباره بستگان محمد علی به گوش من رسیده بود. می‌دانستم که مسیری که انتخاب کرده باعث تعجب  آن ها شده است. خودش در گفتگویی خصوصی به دوستی گفته بود در محیطی که من به آن رفت و آمد دارم راه برای آلوده شدن به گناه هموار و مهیاست اما من نمی‌خواهم گناه کنم و برای همین به مسجد و آدم‌های خوبش پناه آورده‌ام.

شاگرد درس‌خوانی هم بود. رشته کامپیوتر را انتخاب کرده بود و تبحر زیادی هم در کارش داشت. وقتی حرف از محرومیت‌های باورنکردنی مردم پشت کوه به میان آمد جزو نخستین کسانی بود که برای اعزام به اردو اعلام آمادگی کرد. با توجه به این که در ناز و نعمت بزرگ شده بود مدام سعی داشتم او را از آمدن منصرف کنم؛ اما او مصمم‌تر از این حرف‌ها بود. با اخلاص آمد و اجرش را هم گرفت.»

دشتی می‌گوید تیم های جهادی در قالب گروه های ۱۴ نفره اعزام می‌شدند: نام تمام اعضا تکمیل شده بود. به نیت ۱۴ معصوم این فهرست بسته شد. اصرارهای محمد علی آنقدر زیاد بود که من ایشان را به نیت و نام نامی و مبارک حضرت اباالفضل العباس (ع) راهی این عملیات جهادی کردم. قرار بود همراه با خود من اعزام شود که در  برنامه‌ها تغییری ایجاد شد و با گروه دیگری روانه شد.»

دشتی لحظه‌ای سکوت می‌کند و باقی روایت را با لحن افسوس زده‌ای برای مان بازگو می‌کند: «از اینجا به بعد را من ندیده‌ام و به گوش من رسانده‌اند. در آن سه روزی که این گروه وارد روستای پشت کوه می‌شوند شدت محرومیت ها آن ها را مغموم می‌کند. محمد علی دل به دل اهالی روستا داده بود. شنیدم که به جای یک شیفت دو شیفت در روز کار می‌کرد و عرق می‌ریخت. یک مسجد و خانه عالم برای روستا ساخته شد.

روز سوم برای سرکشی به روستاهای دیگر راهی می‌شوند. کنار رودخانه خروشانی کمی استراحت می‌کنند. همان موقع پای یکی از دوستانش لیز می‌خورد و در رودخانه می‌افتد. محمد علی با وجود ترسی که از آب  آن رودخانه وحشی داشت پاهایش را دراز می‌کند تا دوستش دستاویزی برای نجات پیدا کند. به این ترتیب خودش هم به آب کشیده می‌شود. کمی بعد دوستش با کمک تنه درختی به ساحل رودخانه کشیده شد و نجات پیدا کرد، اما اثری از محمد علی نبود که نبود.»

دشتی قصه پر غصه روزهایی که از محمد علی خبری نبود را کوتاه می‌کند:«هر لحظه از آن روزها مثل چند سال بر ما گذشت. از هلال احمر، گردان‌های غواصی، اهالی بومی روستا و اعضای گروه‌های جهادی کمک گرفتیم. وجب به وجب رودخانه را گشتند. آب به شدت سرد بود با این حال کسی کوتاه نمی‌آمد و عقب نمی‌کشید. ۱۴ روز پی در پی در بی خبری گذشت. کم‌کم همه روستا را تخلیه کردند. تا این که یکی از اهالی پیکر شناور محمد علی بر آب را می‌بیند. او را از آب گرفتند و به سرعت مراحل انتقال به اصفهان انجام شد.»

جواد دشتی می‌گوید پیدا شدن پیکر محمد علی با همه دردناکی‌اش نور امیدی در دل خانواده داغدارش تاباند. اما این خانواده و دوستان این شهید ۱۷ ساله پس از آن هم خون دل ها خوردند: «با توجه به این که محمد علی بی هیچ چشم‌داشت و صرفا برای خدمت رسانی به مردم مناطق محروم عازم روستا شده بود درخواست خانواده‌اش این بود که او را به عنوان شهید معرفی کنند. متاسفانه در آن مدت در این زمینه سخت‌گیری هایی شد. عده‌ای با غرض‌ورزی های ناجوانمردانه باعث آزار بیشتر بازماندگان این سوگ شدند. در نهایت ما موفق شدیم محمد علی را در گلستان شهدای اصفهان به خاک بسپاریم.

به خاک سپردن محمد علی در کنار شهدایی که به آن ها عشق می‌ورزید حق محمد علی بود و نباید مثل یک جوان گمنام و ناکام در باغ رضوان اصفهان به خاک سپرده می‌شد. همان حضور سه روزه این جوان برای آن روستا برکت‌ها به همراه داشت. متاسفانه هنوز هم که هنوز است اعضای گروه‌های جهادی که در این راه به رحمت خدا می‌روند به عنوان شهید به حساب نمی‌آیند و امیدواریم به زودی و در مجلس نوپای این دوره در این باره تصمیم‌گیری های منصفانه و به حقی انجام شود.»

***شهادت محمد علی شاهراه رسیدگی به محرومان شد

از سال‌ها قبل عضو بسیج مسجد خوشنام و فعال نورباران اصفهان بوده است. مسجدی که شهدا و جهادی های زیادی از  پایین دست منبر شبستان آن پا در خط مقدم جبهه‌ها و کار در گروه‌های جهادی کشیدند. بیرقی می‌گوید در همین مسجد با محمد علی آشنا شده است: «در مدارس و حلقه‌های صالحین جوان‌های بسیجی فعالی بودند که ما بنا داشتیم آن ها را با مفاهیمی مثل فاصله طبقاتی، محرومیت، فقر و کار جهادی آشنا کنیم. محمد علی هم از بسیجی‌هایی بود که با همین هدف به گروه های اعزامی ما پیوست. برای نخستین بار قرار بود پای جهادگرها به روستای نا شناخته‌ای باز شود. اسمش را گذاشته بودند پشت کوه. راهش مال‌رو بود و فقط با ماشین های شاسی بلند و کمک‌دار زمان جنگ می‌توانستیم در آن مسیر تردد کنیم.»

بیرقی می‌گوید اصراری به این کار نبود و محمدعلی با خواست خود و به شکل داوطلبانه به این اردوی جهادی پیوست:«جوانی معمولی بود. خیلی زود صمیمی می‌شد. با این که خانواده متمولی داشت رفتار متکبرانه‌ای از او سر نمی‌زد. با تواضع بیشتر از بچه‌های دیگر کار کرد. در همان سه روز آشنای اهالی روستا شد. کنار هم عرق ریختند و یک مسجد بنا شد. با شهادت محمد علی بسیاری از گروه‌های جهادی با این روستا آشنا شدند. سال‌ها بعد شهید حججی عزیز ما در همین روستا به انجام امور جهادی مشغول شد و خیلی‌ها بعد از ایشان  راهش را ادامه دادند. از برکت حضور همین شهدا اکنون اهالی پشت کوه از تنهایی به در آمده‌اند و حامیان زیادی در شهرهای دور و نزدیک شان دارند.»

***پدر شهید محمد علی شاه‌زیدی: بی بهانه به دیگران کمک می کرد

خوش‌مرامی و مردم‌داری از صدای حاج آقا شاه‌زیدی می‌بارد. وقتی می‌گوییم می‌خواهیم از پسرش بشنویم همین صدا از پشت تلفن هم رنگ و بوی غم به خودش می‌گیرد. با این همه درد فراق و دوری حاج آقا همان اول کار می‌گوید به پسرش افتخار می‌کند و اگر به همان روزها برگردد به او اجاره می‌دهد قدم در راهی که دوست داشته بردارد: «محمدعلی در شب بیست و سوم ماه مبارک رمضان به دنیا آمد و در دهه فاطمیه با مظلومیت خاصی از دنیا رفت. فقط ۱۷ سال داشت اما خوب و بد را خیلی خوب تشخیص می‌داد. هیچ وقت نشد من به عنوان پدر به او بگویم بچه به این راه برو یا این کارها بد است و انجامش نده. خودش راه درست را انتخاب کرد و شهادت قسمتش شد.»

حاج آقا شاه زیدی می‌گوید پسرش استعداد ویژه‌ای در تعمیر قطعات کامپیوتر داشته و اوقات فراغتش را این طور سپری می‌کرده است: «از همان کودکی روحیه کمک کردن به دیگران را داشت. یادم هست هنوز در سنین نوجوانی بود که برای تعمیر کامپیوتر خانه و محل کار اقوام پیشقدم می‌شد. در این کار هم استعداد داشت و باقی اطرافیان هم خیلی قبولش داشتند.»

دلخوشی این روز های پدر محمد علی قدم زدن در گلستان شهدا و به دیدار مزار او رفتن است: «بعد رفتنش مادرش بیمار شد. خانواده‌مان در غم سنگینی فرو رفت اما همیشه سر ما به افتخار کارهای خیر او بالاست. پسرم در راه خدمت به محرومان جانش را داد و چه چیزی از این برای یک انسان با ارزش‌تر می‌تواند باشد؟»

***مادر شهید شاه زیدی:به من گفت در را ببندی از دیوار می روم

بدون تعارف می‌گوید راضی نبودم که برود. صدای مادر محمد علی از پشت تلفن به لرزه می‌افتد و خیلی زود حال گریه‌ای آرام به خود می‌گیرد: «به او گفتم که وظیفه تو نیست که به این روستاها بروی. خیلی از مسئولان اعتبارهای آنچنانی برای این کارها می‌گیرند. وظیفه آن‌هاست که به این روستایی‌ها رسیدگی کنند. حرف هایم به گوشش نرفت. گفت در را ببندی از دیوار می‌روم. حاجیه خانم شاه زیدی می‌گوید دست خودم نبود. وابستگی زیادی به او داشتم و همین باعث می‌شد نتوانم دوری‌اش را تحمل کنم و حالا از این که این حرف‌ها را زدم پشیمان هستم: «با آگاهی راهی که در پیش گرفته بود را انتخاب کرد. درنگی در کارش نبود. قلبش برای محرومان به درد آمده بود و بدون هیچ چشمداشتی و با هزینه خودمان راهی آن روستاها شد.»

مادر محمد علی می‌گوید وقتی از ماجرای غرق شدن با خبر شدم دهه فاطمیه بود. توسل‌ها کردیم تا پیکر پسرم بعد از ۱۴ روز به من برگشت: «بچه‌ام ساده بود. در درس‌هایش سختکوش بود و نبوغ زیادی در رشته کامپیوتر داشت. همه نوع امکانات برایش فراهم کرده بودیم. اما محمد علی بند این چیزها نمی‌شد. یا در مسجد بود و یا با دوستانش به زیارت شهدا می‌رفتند. یک روز به خانه برگشت و یک پلاک با خودش آورده بود. رویش عبارت (یا فاطمه الزهرا) به زیبایی حک شده بود. در روزهایی که اثری از پیکرش نبود به همین پلاک چنگ می‌زدم. دهه فاطمیه بود و از اهل بیت(ع) خواستم تا فرزندم را به من برگردانند.

محلی‌ها می‌گفتند امکان ندارد پیکر پسرتان بعد از این همه روز سالم مانده باشد و حتما خوراک ماهی‌ها شده است. اما توسل‌های ما به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها بود و پیکر پسرم سالم به ما رسید و موجب تعجب همه شد. الان تمام دلخوشی‌ام این است که  مزار محمد علی در گلزار شهداست و به همین پلاک به یادگار مانده از او انس گرفته‌ام.»

مادر شهید محمدعلی شاه زیدی اشاره می‌کند که در حق شهدای جهادگر اجحاف زیادی شده است: «مدت زیادی مزار پسرم در گلستان شهدا بدون سنگ مانده بود. چرا که با عنوان شهید برای ایشان مشکل داشتند. اما شهادت قسمت پسرم شد و این مانع تراشی‌ها به جایی نرسید. از همه مسئولان می‌خواهم که این کم لطفی به شهدای جهادگر را کنار بگذارند و با به رسمیت شناختن این عنوان که حق خدمتگزاران حقیقی محرومان است دلخوشی بزرگی را به خانواده این جهادگران هدیه بدهند.»

***جهاد محمد علی ادامه دارد

امیررضا شاه‌زیدی می‌گوید ۱۲ ساله بوده که برادرش به شهادت رسیده است: «به دلیل سن کمی که داشتم خاطره‌های خیلی زیادی از او ندارم. در درس‌ها کمک حال من بود. خیلی راحت به اطرافیانش کمک می‌کرد. یادم هست که برای نماز جماعت مدام به مسجد می‌رفت. همه می‌آمدند اما او بعد از نماز هم در مسجد و در کنار دوستانش می‌ماند.»

امیر رضا می‌گوید بعد از غرق شدن محمدعلی در رودخانه پشت‌کوه ورق محرومیت در این پهنه از فریدونشهر برگشت و روستایی‌های محروم آن به نان و نوایی رسیدند: «اهالی این روستاها شاید دچار فقر مالی باشند اما هرگز فقر معنوی در آن ها پیدا نمی‌کنید. در معرفت همه چیز تمام هستند. همان روزها برهنه می‌شدند و برای پیدا کردن برادرم به آب یخ رودخانه می‌زدند. کیلومترها پیاده روی کردند تا شاید نشانی از برادرم پیدا کنند. هنوز هم که هنوز است اگر راه‌شان به اصفهان بیفتد از پدرم سراغ می‌گیرند و برای عرض ادب و ارادت به محمد علی به او سر می‌زنند.»

برادر شهید محمد علی شاه‌زیدی می‌گوید جهاد او هنوز در این روستاها ادامه دارد: «به برکت شهادت برادرم هر سال اقوام بازاری ما دست به جیب می‌شوند. بیشترشان بنکدار مواد غذایی هستند. کسی که معتمد همه ماست در این بازارها می‌چرخد و از بازاری‌ها برای کمک به پشت کوهی‌ها دعوت می‌کند. در ماه رمضان ۵ کامیون راهی این روستاها شد و این کمک‌ها بعد از شهادت برادرم هنوز هم ادامه دارد.»

 

کلیپ شهید محمد علی شاه زیدی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *