کنشگران بهائیت
شیخ احمد احسایى اولین فرد مؤثر در ایجاد این جریان بود و وى با ایجاد یک نوآورى در دین موجب شد تا نزد پیروان خود مرجعیت شیعه از اعتبار دینى و به تبع آن سیاسى ساقط شود و کسانى به عنوان رابطین خاص با امام زمان مطرح کردند که طبیعتاً قدرت پاسخگویى به همه نیازهاى دینى جامعه و افراد را نداشتند زیرا این امر از عهده یک فرد آن هم بدون مراجعه روشمند به قرآن کریم و روایات صحیح معصومین خارج است و بهمین دلیل دیرى نمى پاید که ضعف این افراد به پاى دین نوشته شده و دیرى نمى پاید که دین با روش اخباریین که هر نوع تفسیر عقــلى از قرآن کریم را منـع مى نمود به شیئى قدیمى ،کهنه و بى اثر تبدیل مى شد.
نوآورى بعدى توسط سید على محمد باب شکاف بین روحانیت اصیل و پیروان او را بیشتر نمود و بطورکلى مردم را در برابر دولت قرار داد و دین جدید که ساخته شد با ایجاد شورش ها و ناآرامى ها به تبعید بابیان از ایران منجر شد. آنان در تبعید به فرقه سازى خود ادامه دادند و به ابزارى سیاسى در دست دول استعمارگر مبدل گردیدند.
رهبران اصلى این گروه عمدتاً در دوره فتحعلى شاه زندگى مى کردند و بابیه به رهبرى یکى از شاگردان دومین رهبر این فرقه در دوره محمدشاه ظهور نمود.
شیخ احمد احسایى ( م۱۲۴۲ ه.ق) اوایل قرن سیزدهم هجرى در عراق شهرت یافت و مریدانى که به دورش جمع شدند شیخیه نام گرفتند. شیخ احمد از اهالى احساء فرزند زین الدین بن ابراهیم بن قصر بن ابراهیم بن داغر مى باشد که در ماه رجب سال ۱۳۶۶ ه. ق به دنیا آمد. ایشان در دودمان پیرو مذهب تسنن زاده شده است. پس از مدتى از مذهب پدران خود برگشت و مذهب شیعه امامیه را قبول کرد.او در ۲۰ سالگى مقدمات علوم دینى (ادبیات عربى) را خواند و توجه خود را به اخبار و احادیث شیعه معطوف ساخت و در نتیجه پیرو مذهب شیعه ۱۲ امامى گشت.
کنشگران بابیان:
سیدعلى محمد باب (شیرازى) از لحاظ سیاسى در مقابل دو اقتدار اصلى موجود در نظام اجتماعى زمانش مواضع مختلف گرفته است. ایستادگى در مقابل دولت از سویى و اقتدار روحانیت از سوى دیگر. او درمقابل دولت با تبلیغ ظلم ستیزى و درمقابل روحانیت با معرفى کردن خود به عنوان باب امام زمان و سپس در دین سازى موضع گرفته است. در زمانى که فشار از جانب هر یک از این دو اقتدار زیاد مى شد عقب نشینى هایى از باب مشاهده مى شد.
علل گرایش پیروان به بهائیگرى
علت اصلى گرایش به بهائیگرى در ابتداى ظهور آنرا نمیتوان در اوضاع اقتصادى و سیاسى آنزمان جستجو کرد. آقاى عبد الله شهبازى در کتابى مفصل کلیه فامیلهاى بهائى ابتداى ظهور این دین را با ذکر نام و سند معرفى مینماید که بیش از نود درصد آنان یهودیانى بودند که همان اواخر مسلمان شده بودند. گویا دستورى به آنها داده شده بود تا خود را مسلمان معرفى کنند و با آغاز ادعاى ظهور به آئین جدید بپیوندند تا با این گرایش برد تبلیغاتى این فرقه جدید بالاتر رود. در هر صورت علل زیر نیز مزید بر علت فوق بودند:
علت گرایش از بعد عقیدتى:
عقیده آوردن پیروان شیخ احمد احسایى به او به این علت بود که آنان در جنگ هاى ایران و روس دیده بودند که دولت و روحانیت اصولى با تمام توان وارد شدند و شکست خوردند.نا امیدى از اقتدار شاه و روحانیت آنان را به سمت امید مستضعفان عالم یعنى امام زمان (عج) متمایل نمود و ادعاى رکن رابع از جانب شیخ آنان را فریفته کرد.
علل گرایش از بعد اجتماعى:
اگر بخواهیم درمورد زمینه اجتماعى پیوستن پیروان به فرقه شیخیه مشروح تر سخن بگوییم، مى توان گفت که شکست در جنگهاى ایران و روس نوعى تحقیر، فقر، گرسنگى و بیمارى براى ایرانیان به ارمغان آورد. دربار که از روى خوشگذرانى و زیاده طلبى نمى توانست از هزینه هاى خود کم کند به فساد مالى از قبیل رشوه گیرى و گرفتن مالیات مضاعف از مردم پرداخت. مظالم دولتى و بخصوص شکست تلاش روحانیت تراز اول در جنگ پس از ابراز حکم جهاد، زمینه را براى نوعى درون گرایى و کناره گیرى از امور اجتماعى در بین اقشار مختلف جامعه پدید آورد. احساس شکست و کناره گیرى صاحب نفوذان سیاسى از امور دولتى وحکومتى که بخشى از آن نیز مى تواند به علت فساد دربار باشد، موجب افزایش نفوذ قدرتهاى بیگانه در دربار شاهى گشت و میل به دورى گزیدن از استبداد، فقر وشکستها، برخى از مردم را به سوى اندیشه هاى خیالپردازانه گرایش داد. از این رو با آن که مقابله با افکار صوفیانه و اخباریگرى توسط علماى اصولى و پیشرفتهاى علمى آنان، دین و زندگى دینى را به واقعیتهاى اجتماعى و عملى نزدیک تر مى نمود، اما همین تعارض نیز به نوبه خود زمینه را براى ظهور اندیشه هاى نوى که داراى خصلتهاى دنیاگریز بودند فراهم تر کرد.
با توجه به گزافه گویى هایى که در مورد کرامات آقاسى و دیگر صوفیان بیان مى شد و با توجه به فاصله گرفتن محمد شاه از علماى اصولى، محمد باب به خود جرأت داد و ماجراى درگیرى خود با علماى شیراز را به امید اثر بر شاه براى او نوشت. این درگیرى پس از ادعاى او به نیابت امام زمان (عج) صورت گرفت و در آن پس از شکست در بحث با علما، على محمد مجبور به توبه شد. همچنین او در زندان ماکو رســاله اى تحــریر کـــرده بــه حاج میرزا آقاسى تقدیم کرد.
به طور کلى در تفحص درباره رابطه دولت با فرقه بابیه باید گفت به نظر مى رسد در دوره محمد شاه، فاصله گرفتن دولت یا دستگاه سیاسى از متشرعین اصولى و گرایش دولت به افکار خرافى و صوفى مآبانه از جمله عواملى است که زمینه را براى ابراز عقیده على محمد باب پس از طرد شدن از جانب روحانیت فراهم کرده است. حمایت حاکم اصفهان از او نیز بسیار کارساز بوده است. به عبارت دیگر در ابتدا سید على محمد باب با استفاده از کسوت روحانیت و اعتبار نیابت امام زمان (عج) توانست عده اى را به خود جلب کند. پس از ابراز برائت روحانیت از او على محمد باب به دامن اقتدار دولت چنگ زد. یعنى در قدم اول با پشتیبانى اقتدار روحانیت وارد میدان ادعاى خویش شد و پس از دستگیرى به دنبال جلب حمایت دولت براى مقابله با روحانیت رفت.
این فرقه ها با انگشت گذاشتن بر نقطه مرکزى اعتقاد سیاسى شیعه یعنى وجود امام زمان (عج) و محدود کردن نایب آن امام همام در وجود یک انسان تلاش نمودند زمام اعتقادات مردم را به دست گیرند. با توجه به شخصیت شیخ احمد احسایى، این حرکت فقط با خود بزرگ بینى او قابل توجیه است. او خود را در حدى مى دید که مى تواند با امامان معصوم تماس داشته باشد و دستورات دینى را مستقیماً از آنان دریافت دارد. چیزى که از دیدگاه همه علماى اصولى شیعه در طى قرون ، کذب محض است ، زیرا اگر کسى به چنین مقامى دست یابد نیازى به ادعاى آن ندارد. او به عنوان نایب عام امام (یعنى مرجع تقلید) از جانب مردم مطاع است و با این ادعا به مقام بالاترى نخواهد رسید.تا آوازه علمى و تقوایى شیخ احمد احسایى در ایران بالاگرفت از جانب علما به ایران دعوت شد و حتى شاه براى تقرب جستن به این درگاه نامه چاکرانه آن چنانى نوشت که تا آن زمان براى هیچ یک از علما ننگاشته بود. از سوى دیگر اگر باب این ادعا باز شود به راحتى مى تواند مورد سوء استفاده کذابین قرار گیرد و موجب انحراف در دین اسلام شود.
سیدعلى محمد باب با ادعاهایى که بیمارگونه به نظر مى رسید، کما این که تا مدتها علماى دین به علت احتمال خبط دماغ از دادن فتواى قتل او اجتناب ورزیدند، و حسینعلى نورى با سیاست بازیهاى خاص خود و تلاش در جهت معقولتر نمودن آن ادعاها، درصدد جدا کردن مردم ایران از رهبران اجتماعى خود یعنى مراجع تقلید برآمدند. این حرکت از جانب این دو نفر و عمدتاً با حمایت دولت روس و پشتیبانى بریتانیا انجام گرفت و با کسب موفقیتهایى در مراحل اولیه نظر دیگر دول اروپایى نظیر فرانسه را نیز به سوى خود جلب نمود. در ادامه این حرکت، با کنار گذاشتن روسیه به علت وقوع انقلاب بلشویکى در آن کشور، دولت انگلستان به بهره بردارى از کاشته آنان پرداخت.
در قسمتهاى بعدى خواهیم دید که عباس افندى با پیوستن به دول بیگانه ، وجه بین المللى این آیین را تکمیل ساخت و به حدى به دولت انگلستان خدمت کرد که از انگلیسى ها لقب «سر» دریافت کرد. شوقى ربانى این دین را به شکل حزبى جهانى درآورد و جهان وطنى را رسماً اعمال نمود.
در زمان انقلاب مشروطه بهائیت رشد خود را تا رسیدن به چندمین فرقه مجزا از یکدیگر و کامل طى کرده بود. بعد از بهاءالله دیگر دین سازى متوقف شد اما پیروان این فرقه ها در قالب شیخیه، بهائیّه، بابیه و ازلیه و دیگر فرقه هاى فرعى که قبلاً نام آنان آورده شد ادامه حیات مى دادند.
پس از نهضت تنباکو، انقلاب مشروطه براى از بین بردن سلطه پادشاهان جبار و خود رأى در کشور با رهبرى روحانیت و همراهى مردم برپا گردید. اما این انقلاب با حضور گروهى از روشنفکران غرب گرا از مسیر اولیه خویش منحرف گردید و به نوع جدیدى از استبداد فرهنگى تبدیل گردید که مى توان از آن به استبداد روشنفکرى تعبیر نمود.
در زمان مشروطه دولت ایران فاسد بود و سوء مدیریت داشت و به دلیل سوء مدیریت و ولخرجیهاى گزاف از لحاظ مالى ضعیف بود و به همین دلیل علماى اصولى، اصلاحات اجتماعی- مذهبى را تشویق مى نمودند و روشنفکران تحصیل کرده در غرب یا متأثر از آنان الگوهاى اجتماعى دموکراسى اروپایى را دنبال مى کردند.
در این گیرودار برخى از بابیان که دوره تجدید نظر در اصول و اعتقادات دینى خود را پشت سر گذاشته بودند به خیل روشنفکران غرب گرا پیوستند و اغلب بهائیان به رهبرى عباس افندى دنباله بدعت هاى مذهبى على محمد باب و حسینلعى بهاء الله را گرفتند.
آنچه بهائیّت براى آن بوجود آمده بود در انقلاب اسلامى مضمحل گشت و نابود شد. اقتدار روحانیت یا مکتب شیعه در این انقلاب احیاء شد و مجدداً مراجع تقلید در یک شکل رسمى و حساب شده بر مسند اقتدار دولت و ملّت نشست. طبیعى است که در چنین شرایطى عرصه بر آنان که از ابتدا بناى کارشان بر دشمنى با اقتدار روحانیت بود بسیار تنگ شد.
یکى از دستاوردهاى انقلاب مشروطه پس ازغلبه مشروطه خواهان بر مشروعه خواهان حاکمیت اندیشه کافى نبودن دین براى اداره جامعه و تسلط منطق ایجاد تحول اجتماعى بر اساس مدلهاى غربى و عمدتاً اقتباس از غرب بود رضاخان با استفاده از این جو به تضعیف نهاد مذهب پرداخت و از حیطه اقتدار روحانیت کم کرد و به رتبه اقتدار دولت افزود.تفاوت این دوران با دوره قاجار در این بود که به علت انحراف در انقلاب مشروطه منطق اداره کشور در دوران پهلوى کنارگذاشتن مذهب و اداره امور به سبک غربى بود حال آنکه در دوره قاجار اعتبار شاه به ظل الله بودن او بود.
الگار مى گوید: شانزده سال سلطنت پهلوى اول انصافاً مى توان به عنوان یک دوره دشمنى سنگین نسبت به نهادهاى فرهنگ اسلامى توصیف شود . آنچه از نظر نویسندگان غربى با تأیید «اصلاحات» و «نوسازی» خوانده مى شود از طرف بسیارى اگر نگوئیم ، اغلب ایرانیان اهانتى سخت به فرهنگ و سنت ها و هویتشان تلقى مى شد.
اصلاحات و نوسازى پس از رضاشاه توسط فرزندش که علناً توسط متفقین روى کار آمد ادامه یافت . براى جلب قلوب مردم و متدینین ،اجراى مراسم عزادارى اباعبدالله الحسین (ع) که ممنوع اعلام شده بود آزاد گشت و حجاب زنان دیگر جرم تلقى نشد.دیگر آزادى هاى دموکراتیک در قالب یک حکومت لیبرال منش نیز ارائه شد به نحوى که فرق مختلف فکرى در ایران رواج یافتند.در دهه اول روى کار آمدن محمدرضاشاه ،روزنامه ها آزادى نسبى یافتند و احزابى نظیر حزب توده، حزب سوسیالیستهاى خداپرست،کسروى گرایى و غیره در کنار گروه فداییان اسلام رونق گرفت. در همین فضا بود که اقلیتى در مجلس شوراى ملى به دنبال ملى کردن صنعت نفت و خلع ید از شرکت نفتى انگلستان افتاد. اما جالب است که طى چندین دوره مجلس این گروه در اقلیت ماند و حتى حدود شش ماه قبل از ملى شدن صنعت نفت وقتى مظفر بقایى نماینده کرمان خواست لایحه ملى شدن صنعت نفت را تقدیم مجلس کند، نتوانست پانزده نماینده موافق که آن را امضا کنند پیدا کند. بالاخره مجاهدتهاى مردم و همکارى احزاب و بخصوص تهدیدهاى گروه فداییان اسلام با مشارکت دکتر مصدق وهمت آیت الله کاشانى صنعت نفت را ملى کرد. اما کودتاى ۲۸ مرداد، شاه و نفت ایران را از چنگال انگلستان بیرون آورد و دربست در اختیار آمریکا قرار داد. پس از آن شاه به کمک برنامه ریزان آمریکایى و با استعانت از سازمان مخوف امنیتى خود در راستاى اصلاحات به سبکى که رضاخان شروع کرده بود، با سرعت و شدت و حدت بیشترى ادامه حرکت داد.
پس از درگذشت آیت الله بروجردى در سال۱۳۴۰ه.ش .محمدرضا شاه احساس نمود که فرصتى براى خارج کردن کامل مذهب از امور اجتماعى به دست آمده است. ابتدا لایحه انجمنهاى ایالتى و ولایتى را در دولت علم به تصویب رساندند که با عکس العمل شدید روحانیت مواجه شد. اما همان نهضت موجب شناسایى آرایش نیروهاى مذهبى شد وحمله همه جانبه دوم که در مقابل نهضت ۱۵خرداد و در دفاع از انقلاب به اصطلاح سفید صورت گرفت ، روحانیت را به شدت منزوى نمود. تبعید حضرت امام به ترکیه و سپس نجف به علت اعتراض ایشان به کاپیتولاسیون یا حق مصونیت قضایى ارتشیان آمریکا در ایران و عدم مشاهده عکس العمل فراگیر در بین روحانیت و مردم، آمریکا و شاه را مطمئن نمود که دیگر رمقى در سازمان مذهبى براى مقابله با آنان باقى نمانده است. از این پس بود که بهائیان علناً در صحنه اجتماعى و سیاسى کشور ظاهر شدند. به عبارت دیگر حضور آنان درصحنه پس از اطمینان از سرکوب کامل روحانیت شیعه و نهاد مذهب پس از قیام ۱۵خرداد درسال ۱۳۴۲ و تبعید حضرت امام در سال ۱۳۴۳ مى باشد. در همین سال است که هویدا به سمت نخست وزیرى انتخاب مى شود و مدیریت برنامه هاى شاه را به عهده مى گیرد و حدود۱۳سال در این منصب باقى مى ماند.
گفتاردوم
دولت و بهائیان
در دوران پهلوى به ویژه در دوره پهلوى دوم به علت مساعد شدن شرایط حضور بهائیان در صحنه هاى اجتماعى و بخصوص سیاسى، شاهد حضور گسترده و فعال آنان در مناصب کلیدى هستیم. آغاز حکومت رضاخان با ابتداى رهبرى شوقى افندى جانشین عباس افندى همراه است. در دوران پهلوى شاهد این هستیم که بهائیت در پناه دولت خود را حفظ کرده بر پیروان خود مى افزاید و در این دوران ایران به پناهگاه امنى براى بهائیان تبدیل مى گردد. لازم به ذکر است که در دوران پهلوى سران اصلى بهائیت در خارج از کشور (عمدتاً در اروپا و آمریکا) به سر مى بردند و امور بهائیان ایـران بــه دستور شوقى افندى و بعدها بیت العدل اعظم که مرکزیت آن در اسرائیل مى باشد از مجارى محافل ملى داخل کشور اداره مى شد.
به نظر مى رسد رضاخان نسبت به بهائیان بسیار خوش بین بوده است، چنان که یکى از افسران بهائى را به عنوان آجودان مخصوص فرزند خود ولیعهد انتخاب مى کند. به گفته فردوست این شخص که سرگرد صنیعى نام داشت، بعدها سپهبد مى شود و به وزارت جنگ و تصدى یکى دیگر از وزارتخانه ها منصوب مى گردد و این مثال خود حاکى از احترام و اعتماد رضاخان به بهائیان و میزان نفوذ آنان در دستگاه دولتى مى باشد.
جنبش بهائیت در دوران پهلوى یکى از شاخه هاى بسیار مؤثر و با نفوذ در تشکیلات سیاسى دولت و به تبع آن ساختارهاى فرهنگى و اقتصادى کشور بوده است. در دوران پهلوى اول سیاست دین و روحانیت زدایى او مطابق میل وهدف بهائیان بود. بنابراین مقابله آنان با دولت از میان رفت و برعکس نوعى همکارى با آن داشتند. آنها با همکارى دولت به مقابله با نهاد دین پرداختند. این مقابله تا حد کشف حجاب که از احکام ضرورى دین مبین اسلام است، پیش رفت. براى این که جریان جنبش بهائیت را در دوران پهلوى بخصوص پهلوى دوم پیگیرى کنیم و دریابیم تا چه میزان فعالیت داشته و در سرنوشت سیاسى و اجتماعى این کشور نفوذ و تأثیر داشته است در این قسمت به معرفى برخى از عناصر بهایى که از دیگران تأثیر گذارتر و مهمتر بوده اند مى پردازیم.
افرادى همچون هژبر یزدانى سرمایه دار معروف، ثابت پاسال رئیس رادیو تلویزیون ،عهدیه خواننده زمان شاه، فرخ رو پارسا وزیر آموزش وپرورش کابینه هویدا، دکتر شاهقلى وزیر بهدارى که پسر سرهنگ شاهقلى مؤذن بهائى ها بود، مهندى از بهائیان کاشان شاغل در دفتر مخصوص فرح پهلوى، مهدى میثاقیه سرمایه دار و صاحب استودیو میثاقیه و صدها نفر بهایى متنفذ دیگر.
محمدرضا پهلوى معتقد بود که بهائیان علیه او توطئه نمى کنند بنا بر این وجودشان در مناصب دولتى براى او مفید تلقى مى شد. آنان هم از این موقعیت براى ثروتمند شدن و در دست گرفتن اقتصاد کشور سود مى جستند. آنان با استفاده از نفوذ سیاسى خود در غصب اموال دیگران نیز کوشا بودند. به نظر فردوست کسب ثروت هاى فراوان به دست هژبر یزدانى همه متعلق به جامعه بهائیّت مى باشد و نام هژبر در حقیقت پوششى براى کسب قدرت اقتصادى توسعه این فرقه بوده است.
در دوران محمدرضا پهلوى بهائیت روند رو به رشدى مى یابد شخص شاه از گسترش نفوذ آنان به عنوان عناصر مطمئن و در ضمن بى خطر براى سلطنتش حمایت ویژه نموده است.
وضعیت بهائیان در این دوره با شعارهاى مذهبى و ادعاهاى وابستگى به مکتب تشیع محمدرضا چندان سازگار نیست او مى توانست با تکیه بر آنان در مقابل فرهنگ هنوز غالب شیعه مردم و اقتدار روحانیت بایستد از آنان بعنوان کارگزار استفاده کند و هرگاه که صلاح بداند در صورت خطرى از جانب آنان با نیروهاى مذهبى مردم آنان را کنترل کند.به عبارت دیگر شاه با استفاده فرهنگ غیر شیعى وغرب باور بهائیان از آنان در راستاى استحاله فرهنگ مــذهبى – مـلـى و جـلب حمایت بیگانگان استفاده مى نمود و با استفاده از تضاد بین آنان و مردم ،اهرم کنترل آنان را در دستان خویش مى فشرد.
درحالى که دستگاه دولت به سوى تقویت بهائیت در ایران حرکت مى نمود و بخش بزرگى از آن در اختیار آنان بود و دستشان به علت سفارش اربابان شاه در همه امور باز بود، از سوى دیگر در میان ملت، متدینین به بعضى تحرکات علیه بهائیت دست مى زدند. عمده ترین مخالف آنان در میان ملت روحانیت بود. روحانیت و مذهبیون کشور به شیوه هاى مختلف براى مقابله با بهائیت وارد میدان شدند که از جمله تحرکات انجام شده توسط ملت، تأسیس سازمانى تحت عنوان انجمن حجتیه به وسیله عده اى از مذهبیون بود.
نام این سازمان که در حدود سال ۱۳۳۲ تأسیس شد،«انجمن خیریه حجتیه مهدویه» مى باشد که به آن انجمن ضد بهائیت و یا اختصاراً انجمن نیز گفته مى شد. مؤسس این انجمن یک روحانى به نام شیخ محمد ذاکرزاده تولایى است که به شیخ محمود حلبى شهرت دارد. انگیزه تأسیس این گروه آن بود که آقاى حلبى در سالهاى ۳۲ خوابى مى بینند که در آن امام زمان (عج) به نامبرده امر مى فرمایند که گروهى را براى مبارزه با بهائیت تشکیل دهند. این انجمن در همه شهرهایى که بهائیان در آنها فعال بودند تشکیل شد و با یک پیگیرى سازمان یافته درصدد مبارزه با آنان برآمد. فعالیتهاى آنان عمدتاً فرهنگى و در راستاى پیشگیرى از تبلیغ و ترویج بهائیت، منزوى نمودن بهائیان در جامعه و نیز دعوت آنان به دین مبین اسلام بود. با توجه به این که این انجمن یک مشى غیرسیاسى براى خود انتخاب نموده بود، پوشش مناسبى براى فعالیتهاى سیاسى برخى از متدینین مخالف شاه نیز بود، اما سازمان اطلاعات و امنیت شاه گهگاه یورشهایى به محلهاى تشکیل این انجمن مى برد و در بازجویى ها آنان را که به قصد مبارزه با دولت در این انجمن گرد آمده بودند دستگیر و زندانى مى کرد. از نظر آقاى پرورش، شاه نیروهاى انجمن و بهائیت را در یک موازنه قرار داده بود تا یکدیگر را کنترل کنند. حضرت امام(ره) به عنوان رهبر نهضت اسلامى در دوران شاه به علت مشى غیرسیاسى آنان و تشویق جوانان به شرکت در مبارزات بى خطر با بهائیت به عوض مبارزه با شاه، این حرکت را مورد تأیید قرار نمى دادند. از نظر حضرت امام، در زمان غیبت مسلمین مى بایست در جهت تشکیل حکومت نواب امام عصر(عج) تلاش نمایند و حکومت ولى فقیه را تشکیل دهند. این اعتقاد با مشى غیر سیاسى انجمن سازگار نبود. به هر صورت این انجمن تا بعد از انقلاب اسلامى وجود داشت و در سال ۱۳۶۳، یعنى یک سال پس از اعلام انحلال تشکیلات بهائیت در ایران و پس از سخنرانى حضرت امام در مورد روحانیونى که دین را از سیاست جدا مى دانند اعلام تعطیلى نمود.
در دوره پهلوى سازمان روحانیت خود به طور علنى علیه بهائیت تحرکاتى داشت که مشهورترین این حرکتها مخالفتهاى مرحوم فلسفى است. از سال ۱۳۳۰ بخصوص در دوره نخست وزیرى حسین علاء، دست بهائیان در امور کشور بازتر شد و پس از کودتاى ۲۸مرداد، تجرى آنان بیشتر گردید. به همین مناسبت شکایات زیادى در این مورد به آیت الله بروجردى رسید.ایشان هم آقاى فلسفى را مأمور مقابله با تبلیغات بهائیت نمودند که ما در زیر به شرح ایـن اقــدامــات مى پردازیم.
در مورد اصلاحاتى که شاه تحت عنوان انقلاب سفید در ایران به اجرا گذاشت، حضرت امام برخى از اصول آن را ملهم از تقویم بهائیان ذکر مى کنند و چنین مى گویند: «شما آقایان در تقویم دو سال پیش از این یا سه سال پیش از این بهائى ها مراجعه کنید، در آنجا مى نویسد: تساوى حقوق زن و مرد رأى عبدالبهاء :آقایان هم از او تبعیت مى کنند، آقاى شاه نفهمیده مى رود بالاى آنجا مى گوید تساوى حقوق زن و مرد، آقا این را به تو تزریق کردند، تو مگر بهائى هستى که من بگویم کافر است بیرونت کنند. نکن این طور، نکن این طور… نظامى کردن زن رأى عبدالبهاء؛ آقا تقویمش موجود است، نگوید نیست، شاه ندیده این را؟ اگر ندیده مؤاخذه کند از آنهایى که دیده اند و به این بیچاره تزریق کرده اند که این را بگو.»
البته لازم به ذکر است که برخى از مبلغین و بزرگان بهائیت همچون عبدالحسین آیتى (آوا) و فیض الله صبحى (کاتب عبدالبهاء) و میرزا حسن نیکو و کسان دیگرى از عقاید بهائى به دامان پاک اسلام برگشتند و چون شوقى آنان را به باد ناسزا و بدگویى گرفت، آنها هم با نوشتن کتابهایى چون کشف الحیل،خاطرات صبحى و فلسفه نیکو، سوابق زشت و ناپسند ایام صباوت و شباب شوقى را بروز دادند. گروهى دیگر از بهائیان ، الواح وصایا را نا معتبر دانستند و میرزا احمد سهراب را که از خویشان نزدیک شوقى بود به پیشوایى برداشتند و نام سهرابى بر خود نهاده، کاروان خاور و باختر را تشکیل دادند.
بهائیت و آغاز همکارى با اسرائیل
در زمان حیات شوقى حکومت یهودى اسرائیل در فلسطین روى کار آمد و به پاداش مساعى بى شمار بهائیت در ایجاد یک فرقه مذهبى در قلب جامعه اسلامى، این مسلک در آنجا رسمیت یافت و املاک و اموال ایشان تحت حمایت واقع شد و از مالیات و عوارض معاف گردیدو براى اولین بار نام «ارض اقدس» و «مشرق الاذکار» که منظور کشور اسرائیل است از زبان شوقى شنیده شد.
بابیان و بهائیان توسل به زور را براى پذیرفتن آیین خود منع کرده بودند مگر در مورد مسلمانان که مال و جان و ناموس آنان را مباح اعلام کرده و حتى آنان را شکنجه مى دادند و سپس به شهادت مى رساندند. با توجه به اختلاف شدید و دیرین مسلمانان و یهودیان، شوقى تصمیم گرفت تا سرزمین اسرائیل را مرکز اصلى بهائیان قرار داده و دولت یهود را به عنوان پناهگاه و تکیه گاه این فرقه در آورد. از آن جا که یهودیان نیز بر اثر اختلافى که با مسلمانان داشتند هر نیروى ضد اسلامى را مورد حمایت قرار مى دادند و نیز سرزمین اسرائیلیان (فلسطین اشغالى) در محاصره کشورهاى مسلمان قرار داشت،اسرائیل یکى از اولین و مؤثرترین حکومتهایى بود که بهائیت را به رسمیت شناخت و آن را جزو مذاهب رسمى کشور خود قرار داد. ضمناً جذب سرمایه هاى بزرگ بهائیان و طبعاً سرمایه گذارى آنان در اسرائیل که باعث شکوفایى اقتصادى این حکومت مى شد، از عواملى بود که باعث شد اسرایئل به شدت روى خوش به بهائیان نشان دهد.با توجه تدفین رهبران بهائى در این کشور که هر ساله گروههاى بهائى را با سرمایه هاى کلان به آنجا مى کشاند، به انگیزه تفاهم فوق العاده اسرائیلیان و بهائیان بیشتر و بهترواقف شویم. از این که شوقى یکى از وظایف شوراى بین المللى بهائیان را رابطه با دولت اسرائیل بیان مى کند، مى توان به توجه شدید او بدین حکومت پى برد.همچنین وى در نقشه ده ساله اش در هدف بیست و چهارم ، حمایت از دولت اسرائیل را بر همه دولتهاى جهانى ترجیح مى دهد و تأسیس شعب محافل روحانى و ملى بهائیان را فقط در ارض اقدس و برحسب قوانین حکومت جدیدالتأسیس اسرائیل ممکن مى داند.
بهائیت مخصوصاً پس از مرگ شوقى افندى چهره اصلى مورد نظر بانیان خود را نمایان ساخت و در جهت اهداف به وجود آورندگان اصلى خود کارآیى خویش را در معرض دید عموم گذاشت .اگر نگاهى تطبیقى به عملکرد این فرقه و دیگر ادیان در سراسر جهان بیندازیم به وضوح روشن مى شود که این فرقه تا چه اندازه ابزار دست سیاستمداران جهان گشته و در راستاى اهداف صهیونیزم بین الملل در کشورهاى اسلامى در جهت تضعیف دین مبین اسلام به کار رفته است.
در این جریان کمک کشورهاى خارجى به ویژه انگلستان و اسرائیل در کسب اقتدار براى بهائیان بسیار مؤثر بود. رژیم پهلوى آنان را مورد اعتماد تشخیص داد و در دوره پهلوى دوم به عنوان یکى از عمده ترین کارگزاران دولت خویش به کار گرفت. آنان هم با استفاده از این جایگاه سیاسى، ایران را سرزمین امنى براى رشد خویش یافتند و با افزودن بر قدرت سیاسى و اقتصادى خویش تلاش نمودند تا ایران را، همان طور که در رؤیاهاى سیدعلى محمدباب بود، به مهمترین پایگاه خویش مبدل سازند. قدرتهاى استعمارى نیز از این معامله بسیار راضى به نظر مى رسیدند. آنان از این رهگذر ضمن اطمینان از قدرت عامل دست نشانده خویش، تنها کشور شیعى مذهب جهان را در دستان کسانى مى دیدند که ضامن منافع آنان بودند و حاضر بودند همه منافع این ملت را فداى منافع خود و مصالح آنان نمایند. ارتباط آنان با اسرائیل که در حقیقت پادگان کشورهاى غربى در قلب ملتهاى مسلمان است موجب شده بود که با توجه به مشاغل حساس آنان، غرب بتواند ازاطلاعات دست اول و مهمى درباره ایران بهره مند گردد.
به گفته فردوست رئیس دفتر ویژه اطلاعات شاه، شخص شاه در جریان رشد و نفوذ بهائیان قرار داشت. او مى گوید: «یکى دیگر از فرقه هایى که توسط اداره کل سوم ساواک با دقت دنبال مى شد بهائیت بود.شعبه مربوطه بولتنهاى نوبه اى (سه ماهه) تنظیم مى کرد که یک نسخه از آن از طریق من (دفتر ویژه اطلاعات) به اطلاع محمد رضا مى رسید. این بولتن مفصل تر از بولتن فراماسونرى بود، اما محمد رضا از تشکیلات بهائیت و بخصوص افراد بهائى در مقام مهم و حساس مملکتى اطلاع کامل داشت و نسبت به آنها حسن ظن نشان مى داد.» به این ترتیب این فرقه زیر چتر حمایتى پهلوى دوم نفوذ بسیار گسترده اى در ایران به دست آورد.
روحانیت و مردم در هر فرصتى که مى یافتند علیه بهائیان ازخود عکس العمل نشان مى دادند. وجود بهائیان در دستگاه دولتى و نفوذ روزافزون آنان موجب بدبینى مردم به دستگاه دولت و یکى از دلایل مقابله با آن در مقاطعى نظیر ۱۵خرداد ۱۳۴۲ و انقلاب اسلامى ۱۳۵۷ گردید. آن سکوت حاصل از ارعاب و یا اگر بسیار خوشبینانه قضاوت کنیم،اعتمادى که مردم پس از روى کار آمدن پهلوى اول به «اقتدار جبری» او برقرارى امنیت و آرامش نمودند، در دوره محمدرضا شاه با زور و تبلیغات انحصارى و گسترده نسبت به او ادامه یافت. اما وجود بهائیان و دیگر وابستگان به خارج در مناصب دولتى، افزایش وابستگى کشور به بیگانگان، وجود بى عدالتى و ظلم در توزیع مناصب و ثروت در جامعه و از همه مهمتر جریحه دار شدن روحیه و اقتدار ملت در مقابل نامسلمانان و بیگانگان، زمینه را مساعد نمود تا انقلاب اسلامى شکل گیرد.
مردمى که در آغاز سلسله پهلوى از زیر چتر اقتدار روحانیت به دلایل ذکرشده خارج شدند و خود را به اقتدار جبرى دولت سپردند، انتظار حمایت و حفاظت از منافع، شخصیت و ارزشهایشان را داشتند، اما در پایان حدود پنجاه سال حکومت آنان چیزى جز تحقیر، شکسته شدن ارزشها و تقسیم ناعادلانه ثروت در بینشان نیافتند. به همین علت بود که با وجود کم شدن سازمانهاى مذهبى، با بازگشت روحیه عدالتخواهى و استقلال طلبى و مشاهده یک غیرت متبلور ملى در چهره اى متقى و مذهبى به او پیوستند و انقلاب اسلامى را رقم زدند . در این حرکت، مجدداً اقتدار روحانیت احیا شد و رهبرى مردم را به عهده گرفت. در این نهضت با شکست شاه اقتدار دولت شکسته شد و یکسره اقتدار ملت باقى ماند.دولتى که بعد از انقلاب تشکیل شد، دولتى ملى بود و مردم آن را از خود و براى خود یافتند.
بهائیگرى پس از پیروزى انقلاب اسلامى
پس از انقلاب به دلیل محرز شدن جاسوسى عده اى از سران تشکیلات در شهرهاى مختلف کشور و نیز کمک به تثبیت نظام شاهنشاهى و نیز حیف و میل اموال مسلمین و سرازیر کردن بیت المال به جیب صهیونیست ها، تعدادى از آنان دستگیر و پس از محاکمه توسط دادگاههاى انقلاب اسلامى به حبسهاى متفاوت و اعدام محکوم شدند. در مقابل این احکام، دولت آمریکا که در حقیقت حامى اصلى آنان به حساب مى آمد، عکس العمل نشان داد و رئیس جمهور وقت آمریکا به این احکام اعتراض نمود. در پاسخ آن حضرت امام (ره) سخنانى ایراد نمودند که به علت اهمیت آن در این مورد در زیر مى آید:
«ومن امیدوارم که خداوند تبارک و تعالى این ملتى که امروز قیام کرده است، نهضت کرده است و براى او قیام کرده است و براى او نهضت کرده است، شرمفسدین و جبارین را از سرش کوتاه کند تا برسد به مسائلى که باید برسد.لکن تا این قدرتهاى بزرگ به اریکه قدرت خودشان نشسته اند، این امرى است که یک قدرى به نظر مشکل مى آید. نمى دانم که در بعضى از رادیوها که پخش کردند، صحبت رئیس جمهور آمریکا را ملاحظه کردید که ایشان از همه دنیا استمداد کردند براى این که این بهائى هایى که در ایران هستند و مظلومند و جاسوس هم نیستند و بجز مراسم مذهبى به کار دیگر اشتغال ندارند و ایران براى همین که اینها مراسم مذهبى شان را به جا مى آورند ۲۲ نفرشان را محکوم به قتل کرده اند؛ ایشان از همه دنیا استمداد کرده که اینها که جاسوس نیستند، اینها یک مردمى هستند دخالت در هیچ کارى ندارند و روى انسان دوستى ایشان
این مسائل را مى گویند . اگر ایشان این مسائل را نمى گفت، خوب گاهى اذهان ساده احتمال مى دادند که خوب اینها هم یک مردمى هستند که ولو اعتقادشان فاسد است لکن مشغول کار خودشان هستند و مشغول عباداتى که به نظر خودشان عبادت است مثلاً هستند و حال آن که در آن نظر هم نبودند. لکن بعد از این که آقاى ریگان گفته اند شهادت دادند به این که جز مراسم مذهبى چیز دیگرى ندارند باز هم مى توانیم باور کنیم؟ از آن طرف وقتى که حزب توده را مى گیرند، شوروى صدایش بلند مى شود که یک عده مردم بیگناهى که با جمهورى اسلامى هم موافق بودند، پشتیبان بودند، جمهورى اسلامى را هم اینها مثل دیگران همراهى کردند و حالا هم همین طور هستند، دولت ایران بیخودى آمده است اینها را گرفته و حبس کرده. از آن طرف هم آقاى ریگان مى گوید که این بهائى ها بیچاره ها مردم آرام ساکتى مشغول عبادت هستند ، جهات مذهبى خودشان را به جا مى آورند و ایران براى خاطر همین که اینها اعتقادشان مخالف با اعتقاد آنهاست گرفتند. اگر اینها جاسوس نیستند شما صدایتان در نمى آمد. شما براى خاطر این که اینها دسته اى هستند که به نفع شما هستند. والا شما را مى شناسیم ، آمریکا را مى شناسیم که انساندوستى اش گل نکرده است که حالا براى خاطر ۲۲ نفر بهائى که در ایران به قول ایشان گرفتار شدند، براى انساندوستى یک وقت همچو صدا کرده و فریاد کرده و به همه عالم متشبث شده است که به فریاد اینها برسید.
مردم شما را مى شناسند شمایى که عراق را وارد کردى که هر روز به سر این کشور ما آن مى آورد که مغول نیاورد و به سر کشور خودشان هم همین طور. عراق که یک دسته از علماى بزرگ آنجا را مثل آقاى آیت الله سید یوسف که من او را مى شناسم که چه مرد سالم صحیحى است، براى خاطر (به نظر مى آید) انتقام از مرحوم آیت الله حکیم، ایشان را با عده کثیرى از بچه ها و بزرگهاى فامیل را گرفته است. شما اگر چنانچه انسان دوست بودید، یک کلمه خوب بود بگویید، اشارتاً بگویید که خوب چرا این کار را مى کنید؟ یک کلمه در رسانه هاى گروهى شما اشکال کنند به این که این کارها در عراق و ایران چى هست که شما مى کنید. شما دیدید که اینها چه کردند و رسیدید به این که پرونده هاى آنها را مطالعه کردید و مى گوییـد؟ یــا غیـــب مى دانید؟ اگر دلیل ما نداشتیم با این که جاسوس آمریکا هستند جز طرفدارى شوروى از آنها، کافى بود. لکن ما به شما بگوییم نه حزب توده را به واسطه حزب توده بودنش و نه بهائى را به واسطه بهائى بودنش این محاکم ما محاکمه کردند و حکم به حبس دادند. اینها مسائل دارند. حزب توده را خودشان امدند همه حرفهایشان را زدند و سابقه دارند. اینها بهائى ها یک مذهب نیستند، یک حزب هستند. یک حزبى که در سابق انگلستان پشتیبانى آنها را مى کرد و حالا هم آمریکا دارد پشتیبانى مى کند. اینها هم جاسوسند مثل آنها. اگر جاسوس نباشند خوب بسیارى از مردم دیگر هم هستند که اینها انحرافات عقیدتى دارند، کمونیست هستند، چیزهاى دیگرهستند. لکن مردم و محاکم ما به واسطه کمونیست بودن آنها یا انحراف عقیده داشتن آنها را نگرفتند و حبس بکنند. حزب توده هم مادامى که توطئه نکرده بود که اشتغال به توطئه اش زیاده نشده (البته تحت نظر بودند اینها که اینها چه مى کنند چه سابقه داشتند اینها) ولى مادامى که نزدیک شد این توطئه شان به خیال خودشان، به خیال فاسد خودشان به ثمر برسد، آن وقت بود که پاسدارهاى عزیز ما آنها را گرفتند و انشاءالله به موقع خودش به جزاى خودشان هم مى رسند.
مسأله این است که طرفدار اینها شما آقاى ریگان هستید و طرفدار آنها آقاى فرض کنید شوروى هست و این دلیل است که اینها یک وضع خاصى دارند که آنها نفع به اینها مى رسانند و اینها نفع مى رسانند. نفع رساندن اینها غیر از این مى تواند باشد که اخبار ما را به آنها بدهند جاسوسى بکنند بین ملت ایران و دولت ایران با آنها این گرفتارى هایى است که کشور ما امروز دارد با این ابرقدرت ها و این منحرفین.
قبل از انقلاب، تلقى مردم مسلمان ایران از بهائیان تلقى یک فرقه ضاله ضد اسلام و ضد ملیت بود، این طرز تلقى بعد از انقلاب نیز نه تنها تغییر نکرد، بلکه شدت یافت، زیرا سوابق وابستگى برخى از سران آنان به بیگانگان محرز و دشمنى آنان با دین و دولت ایران در افکار عمومى مسلمانان غیر قابل انکار بود. این برداشت بعد از انقلاب وقتى دولت به دست ملت سپرده شد به دولت تازه تأسیس نیز سرایت نمود و از طریق آن رسمیتى قاطع تر از گذشته یافت، به طورى که جمهورى اسلامى براى آنان هیچ گونه رسمیتى قائل نشد.»
در قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران اقلیتهاى دینى شناخته شده عبارتند از :
یهودى، مسیحى و زرتشتى . هر دین و مسلکى غیر از اینها طبق قانون اساسى هیچ گونه رسمیتى ندارد. بنابراین بهائیت به عنوان یک فرقه مذهبى، داراى هیچ گونه رسمیتى در ایران نیست. با توجه به سوابق این فرقه به عنوان یک حزب سیاسى طرفدار بیگانگان و مقابله آن با اقتدار ملت و روحانیت و مخالفت علنى با دین رسمى ملت ایران. بهائیان از وجهه بسیار پایینى در افکار عمومى ملت ایران و در دیدگاه دولت مردان برخوردارند. این عدم پذیرش حتى در دوران پهلوى که دولت به آنان میدان بسیار وسیعى براى فعالیت داده بود نیز با توجه به فشار افکار عمومى وجود داشت و چنان که بیان شد در آن دوران هم به عنوان یک دین رسمى شناخته نشد. حتى به طور رسمى اجازه استخدام در ادارات دولتى هم به آنان ندادند.
با توجه به این زمینه دو عکس العمل از جانب دولت جمهورى اسلامى ایران در مقابل آنان به چشم مى خورد. در ابتدا همان طور که گفته شد بهائیت هیچ وقت به رسمیت شناخته نشد. اما در مورد عکس العمل دوم باید گفت که نظام نمى توانست مثل زمانهاى گذشته با بذل و بخشش به آنها پست و مقام بدهد واز سویى نیز نمى توانست آنها را کاملاً نادیده بگیرد. لذا با توجه به جو حاکم و این که حکومت اسلامى اصولاً وظیفه خود را در قبال همه شهروندان و مسائل آنان یکسان مى دید، نمى توانست آنان را از حق زندگى محروم نماید. بنابراین با توجه به قابل توجه بودن تعداد آنان و این که بهائیان را اصالتاً و از ریشه به عنوان فرقه ضاله محسوب مى نمود و سابقه جاسوسى براى اسرائیل را در آنان مشاهده کرده بود، آنان را از برخى امکانات اجتماعى و نه فردى محروم کرد.
مشاغل حساس و غیر حساس دولتى و بعضاً غیردولتى، که در رژیم پهلوى به فراوانى در اختیار آنان قرار داده شده بود از آنان باز پس گرفته شد، ازکلیه مراکز نظامى،فرهنگى و هنرى اخراج شدند، از ورود افراد وابسته به این فرقه به مراکز آموزشى عالى جلوگیرى شد و آنان که در این مراکز بودند اخراج شدند، چرا که تجربه گذشته نشان داده بود که وقتى آنان در محیطهاى آموزشى و فرهنگى قرار مى گیرند و یا پستى اشغال مى کنند به علت وابستگى به تشکیلات بهائى از آن در جهت تبلیغ
بهائیت، اطلاع رسانى و ایجاد تسهیلات براى دیگر بهائیان استفاده مى کنند. از لحاظ اخلاقى هم اختلاف زیادى بین موازین اخلاقى آنان و مسلمانان وجود دارد و این خود مى تواند یکى دیگر از عوامل طرد آنان از مؤسسات عمومى و دولتى باشد. از اشتغال آنان به تعدادى شغل آزاد مشخص هم که با طهارت و نجاست ارتباط داشتند و با شرع مقدس اسلام مغایرت بودند، جلوگیرى شد.
بنابر ادعاى محافل بهائیت خارج از کشور در رسانه هاى بیگانه، شوراى عالى انقلاب فرهنگى در راستاى محدود کردن فعالیتهاى فرهنگى بهائیان مصوباتى به تصویب رسانده که در این سند ادعا شده جمهورى اسلامى طرحى را براى محدود کردن بهائیت تدوین نموده است که از مواد آن عبارتنداز: این که آنان بدون جهت از مملکت اخراج نمى شوند و بى دلیل دستگیر، زندانى و مجازات نمى شوند، اما برخورد نظام با آنان باید طورى باشد که راه ترقى و توسعه آنان مسدود شود. از لحاظ فرهنگى در این مصوبه آمده است که: بهائیان چنانچه اظهار نکردند بهائى اند، درمدارس ثبت نام شوند و حتى المقدر در مدارسى که کادر قوى و مسلط بر مسائل عقیدتى دارند ثبت نام شوند… «در رابطه با جایگاه اجتماعى و حقوقى بهاییان موارد زیر در مورد آنها تصویب شد: در اختیار گذاردن وسایل معاش در حد متعارف که در اختیار همه آحاد ملت قرار داده مى شود، امکانات زندگى معمول و حقوقى عمومى مانند سایر شهروندان ایرانى از قبیل دفترچه بسیج، گذرنامه، جوازدفن، اجازه کار و امثال آنها تا جایى که تشویق به بهائیت نشوند، در صورت ابراز بهائى بودن اجازه استخدام ندارند، پستهاى مؤثر ( مانند معلمى و .. .) به آنان داده نشود.
ذکر این نکته نیز ضرورى است که تعداد انبوهى از بهائیان که با پیروزى انقلاب اسلامى تمام نقشه هاى بیت العدل را در ایران بر باد رفته مى دیدند و نسبت به این مرام بى اعتقاد شدند، با ایجاد تسهیلات لازم ازطرف نظام جمهورى اسلامى به سوى مساجد حرکت کرده و به صورت دسته جمعى و خانوادگى مسلمان شدند.
وضعیت بین الملى بهائى گرى:
بهائیت از زمان عباس افندى «جهان وطنی» آغاز نمود و به دام کشورهاى امپریالیستى افتاد و در راستاى منافع آنان مورد استفاده قرار گرفت. به این ترتیب دول خارجى مخصوصاً آمریکا و صهیونیست ها در صحنه بین المللى از آنان حمایت نموده و آنان را زیر چتر حمایتى خویش قرار دادند. بهائیت نیز موجودیت خود را در این وابستگى و حمایت مى داند و به آن تن داده است. به طورى که سیاستهاى پهلوى دوم در مورد آنان نشان داد، ابرقدرتها نیز در مقابل این فرقه سیاستى دوگانه دارند و گاهى آنها را محدود ساخته و از طریق جریانات موازى به آنها گوشمالى مى دهند تا از حدود خویش تجاوز نکنند و گاهى نیز به عنوان حربه اى علیه اسلام از آنها استفاده مى برند.
بعد از انقلاب اسلامى هر کدام از رؤساى جمهورى آمریکا به تناسب حال و موقعیت خود به حمایت از بهائیان پرداخته و ایران را به خاطر برخورد با آنان محکوم کرده است. براى نمونه ریگان رئیس جمهور وقت آمریکا که به مناسبت روز جهانى حقوق بشر سخن مى گفت، اظهار داشت: “درایران اعضاى فرقه بهائى را اعدام مى نمایند و تاکنون ۱۹۸ بهائى اعدام و ۷۱۷ نفر زندانى و ده هزار نفر بى خانمان و ۲۵ هزار نفر وادار به خروج از کشور شده اند.”
در پاسخ به اظهارات ریگان جناب آقاى مهندس موسوى نخست وزیر وقت ایران بیاناتى را در جمع کارکنان کارخانجات تولیدى بهمن اظهار داشت. وى درگوشه اى از سخنان خود گفت: «دفاع رئیس جمهورى آمریکا از یک فرقه جاسوسى یعنى بهائیت همان طور که نشان دهنده ماهیت این فرقه است که در پایتخت بزرگترین جنایتکاران جهان مورد حمایت قرار مى گیرد در عین حال خشم و کینه آمریکا نسبت به انقلاب اسلامى را نمایان مى سازد».
نگاهى اجمالى به گزارشهاى هدفدار و غیرمنصفانه فرستادگان سازمانهاى حقوق بشر مثل گالیندوپول و کاپیتورن این واقعیت را آشکار مى سازد که همه ابزارهاى امپریالیستى و صهیونیستى دست به دست هم داده اند که نظام اسلامى را وادار سازند این اقلیت را به رسمیت بشناسد، یعنى کارى را که رژیم شاه از ترس ملت نتوانست انجام دهد جمهورى اسلامى به آن مبادرت ورزد. این مطلب ضمن این که میزان حمایت آنان را از بهائیت مشخص مى کند نشان مى دهد که قاعدتاً پشت پرده خبرهایى بسیار مهمتر از تضییع حقوق بشر در ایران است. اگر این اخبار را در کنار قرینه هاى سرکوب اقلیتهاى مسلمان در جهان مانند سرکوب مسلمانان و دیگر آزادیخواهان در جنوب لبنان، فلسطین اشغالى، اریتره، آسیاى جنوب شرقى و دیگر نقاط جهان قرار دهیم ، معناى روشنترى پیدا مى کند. مخالفت با تحصیل دختران محجبه در فرانسه، عدم اجازه به حضور بانوان با حجاب در ادارات و مدارس و دانشگاههاى ترکیه و سکوت سازمانهاى حقوق بشر، منادیان آزادى خواهى واصالت انسانی در خارج از کشور مشتى است نمونه خروار.
بهائیت امروز یک تشکیلاتى بین المللى است. مقر آن در اسرائیل است و بیشترین پیروان آن در آمریکا ساکن مى باشند. تشکیلات آنان در کلیه کشورهاى جهان بخصوص کشورهاى آفریقایى و آسیایى شعبه دارد و به تبلیغ خود مى پردازد.
در دوران پهلوى بهائیت با تأسیس تشکیلات گسترده اى با مرکزیت اسرائیل به تقویت خویش پرداخت. این تشکیلات که عضویت در آن به عنوان یک وظیفه دینى محسوب مى شد، موجب تقویت بهائیت در ایران و دیگر نقاط جهان گردید.
امروزه این فرقه با مرکزیت اسرائیل و بیشترین طرفدار در آمریکا در سطح جهان داراى سه شاخه اصلى است ومورد حمایت کشورهاى سلطه گر مى باشد. به نظر مى رسد علت حمایت کشورهاى فوق از آنان این باشد که نشر عقاید بهائیت یکى از وسایل مهم براى مقابله با حرکتهاى اسلامى بخصوص در منطقه خاورمیانه باشد.
با توجه به آنچه آمد مى توان نتیجه گرفت که فرضیه یا نظریه تحقیق ما مبنى بر استفاده از جنبش بهائیت توسط قدرتهاى استثمارى براى شکستن کیان واقتدار دینى در ایران درست است، زیرا هر جا که موضوع دین زدایى از نهاد سیاست و یا جامعه مطرح بوده است، بهائیان نقش فعال داشته اند. هم در انقلاب مشروطه و هم در دوران پهلوى این همکارى بین بیگانگان و بهائیت براى مقابله با دیانت و روحانیت به روشنى به چشم مى خورد. این جنبش هم اکنون نیز در دنیا و درمنطقه خاورمیانه و شمال آفریقا به عنوان یکى از ابزارهاى بالقوه فرهنگى در اختیار قدرتهاى بزرگ براى مقابله با حرکتها و جنبشهاى اسلامى باشد.
«اسلام و مذهب مقدس جعفرى سدى است در مقابل اجانب و عمال دست نشانده آنها، چه راستى و چه چپى و روحانیت که حافظ آن است سدى است که با وجود آن اجانب نمى توانند به نحوى که دلخواه آنهاست، با کشورهاى اسلامى و خصوص با کشور ایران رفتار کنند، لهذا قرنهاست که با نیرنگهاى مختلف براى شکستن این سد نقشه مى کشند، گاهى از راه مسلط کردن عمال خبیث خود بر کشورهاى اسلامى و گاهى از راه ایجاد مذاهب باطله و ترویج بابیت و بهائیت و وهابیت و گاهى از طریق احزاب انحرافى امروز که مکتب بى اساس مارکس با شکست مواجه است و بى پایگى آن برملا شده است، عمال اجانب که خود بر ضد مکتب آن هستند در ایران از آن ترویج مى کنند براى شکست وحدت اسلامى و کوبیدن قرآن کریم و روحانیت در ایران که مهد تربیت اهل بیت عصمت و طهارت است و با زنده بودن این مکتب بزرگ هرگز اجانب غارتگر به آرزوى غیرانسانى خود نمى رسند ناگزیر هستند مذهب مقدس تشیع و روحانیت را که پاسداران آن هستند، به هر وسیله تضعیف کنند و بکوبند.»
والسلام صفر ۱۴۳۰